در اتاقی که به اندازه‌ي یک تنهاییست
دل من که به اندازه‌ي یک عشقست

به بهانه‌های ساده‌ي خوشبختی خود می‌نگرد

به زوال زیبای گل ها در گلدان به نهالی که تو در باغچه‌ي خانه مان کاشته‌ای

 و به آواز قناری ها که به اندازه‌ي یک پنجره می‌خوانند

  آه...سهم من اینست سهم من اینست  

 سهم من،آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد ...

   دستهایم را در باغچه میکارم سبز خواهم شد،

  میدانم، میدانم، میدانم

و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم تخم خواهند گذاشت!

......................... فروغ .............................................

پ.ن: خيلي وقت ها يك شعر به زيبايي ميتونه از زبان تو سخن بگه!